داشتم تو وب ها می گشتم که یهو یه اتفاق جالب افتاد.
من چون اصولا آدم متدینی نیستم موقع اذون در اوج بیخیالی می زنم پی ام سی حال کنم.
و مامانم چون خانوم با خداییه همیشه می گه: بچه بهت می گم بزن کانالهای ایرانی. اینها چیه می زنی؟
و من چون پسر اصولا مثبتیم اصلا محل نمی ذارم.
اما امروز مامان با یه حالت خاصی اومد...
خیلی عجیب بود...
ـ بزن شبکه ی یک. پایه اذونه.
ـ نمی شه.
یهو مامانم...
یه شوکولات از جیبش در آورد بهم داد!
منم هیپنوتیزم شدم گفتم: چشم مامان. گفتی کدوم شبکه؟
_ چه می دونم. از اینها نگیر.
منم در همون حالی که داشتم شوکولات رو در اوج رمضون مک می زدم، گفتم: پثم ( چشم )
و اینگونه بود که من توانستم حرف مامان رو بگوشم.
تا حکایت فرهنگی هنری بعدی. همتون رو به خودتون می سپارم.